نوشته شده توسط : سوگل

آموخته ام که... تنها کسی که مرا در زندگی شاد می کند کسی است که به من می گوید: تو مرا شاد کردی

آموخته ام ... که مهربان بودن، بسیار مهم تر از درست بودن است

آموخته ام ... که هرگز نباید به هدیه ای از طرف کودکی، نه گفت

آموخته ام ... که همیشه برای کسی که به هیچ عنوان قادر به کمک کردنش نیستم دعا کنم

آموخته ام ... که مهم نیست که زندگی تا چه حد از شما جدی بودن را انتظار دارد، همه ما احتیاج به دوستی داریم که لحظه ای با وی به دور از جدی بودن باشیم

آموخته ام ... که گاهی تمام چیزهایی که یک نفر می خواهد، فقط دستی است برای گرفتن دست او، و قلبی است برای فهمیدن وی

آموخته ام ... که راه رفتن کنار پدرم در یک شب تابستانی در کودکی، شگفت انگیزترین چیز در بزرگسالی است

آموخته ام ... که زندگی مثل یک دستمال لوله ای است، هر چه به انتهایش نزدیکتر می شویم سریعتر حرکت می کند

آموخته ام ... که پول شخصیت نمی خرد

آموخته ام ... که تنها اتفاقات کوچک روزانه است که زندگی را تماشایی می کند

آموخته ام ... که خداوند همه چیز را در یک روز نیافرید. پس چه چیز باعث شد که من بیندیشم می توانم همه چیز را در یک روز به دست بیاورم

آموخته ام ... که چشم پوشی از حقایق، آنها را تغییر نمی دهد

آموخته ام ... که این عشق است که زخمها را شفا می دهد نه زمان

آموخته ام ... که وقتی با کسی روبرو می شویم انتظار لبخندی جدی از سوی ما را دارد

آموخته ام ... که هیچ کس در نظر ما کامل نیست تا زمانی که عاشق بشویم

آموخته ام ... که زندگی دشوار است، اما من از او سخت ترم

آموخته ام ... که فرصتها هیچ گاه از بین نمی روند، بلکه شخص دیگری فرصت از دست داده ما را تصاحب خواهد کرد

آموخته ام ... که لبخند ارزانترین راهی است که می شود با آن، نگاه را وسعت داد

 

پ ن:با توکل نگذاریم فرصتی از دست ما برود و اگر رفت هرگز افسوس رفتنش را نخوریم.زندگی را لحظه ای ارزش غم خوردن نیست . . .

پ ن2: امروز خیلی خیلی دلم گرفته . . .



:: بازدید از این مطلب : 1079
|
امتیاز مطلب : 456
|
تعداد امتیازدهندگان : 111
|
مجموع امتیاز : 111
تاریخ انتشار : یک شنبه 24 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سوگل

آرتور اشی (Arthur Robert Ashe)" قهرمان افسانه ای تنیس ويمبلدون به خاطر خونِ آلوده ای که در جریان یک عمل جراحی در سال 1983 دریافت کرد، به بیماری ایدز مبتلا شد و در بستر مرگ افتاد. او از سراسر دنیا نامه هایی از طرفدارانش دریافت کرد. یکی از طرفدارانش نوشته بود: چرا خدا تو را برای چنین بیماری انتخاب کرد، او در جواب گفت:

 در دنیا، 50 میلیون کودک بازی تنیس را آغاز می کنند. 5 میلیون نفر یاد می گیرند که چگونه تنیس بازی کنند. 500 هزار نفر تنیس را در سطح حرفه ای یاد می گیرند. 50 هزار نفر پا به مسابقات می گذارند. 5 هزار نفر سرشناس می شوند. 50 نفر به مسابقات ويمبلدون راه پیدا می کنند، چهار نفر به نیمه نهایی می رسند و دو نفر به فینال... و آن هنگام که جام قهرمانی را روی دستانم گرفته بودم، هرگز نگفتم خدایا چرا من؟ و امرز هم که از این بیماری رنج می کشم، نیز نمی گویم خدایا چرا من؟

خدا همیشه بهترین را برای بندگانش می خواهد. شاید این بیماری که الان در آن گرفتارم از یک وضعیت نامعلوم دیگر خیلی بهتر باشد...

 

 

 



:: برچسب‌ها: , همیشه با خدا ,
:: بازدید از این مطلب : 1057
|
امتیاز مطلب : 475
|
تعداد امتیازدهندگان : 116
|
مجموع امتیاز : 116
تاریخ انتشار : دو شنبه 18 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سوگل

 

شبي خواب ديدم كه با خدا كنار ساحل قدم مي زنم،ردپاي هر دوي ما روي ساحل بود،وقتي برگشتم و به گذشته نگاه كردم،ديدم درموقع سختي ها فقط يك ردپا كنار ساحل است.روبه خدا گله كردم و گفتم: خداي من چرا در سختيها مرا تنها گذاشتي؟ خدا لبخندي زد و گفت: بنده ي من، تو در آن لحظات بر دوش من بودي..

هیچ مانعی در دنیا وجود ندارد. اگر از اعماق قلبمان تصمیم به انجام کاریبگیریم می توانیم آن را انجام دهیم. تنها مانع "ذهن" است. پس ذهنمان راپالایش کنیم. و اگر قـدر ثانیـه‌های بدون بازگشت را می دانستیم و ازقلـه‌های باشکوه موفقیـت چیـزی شنیده بودیم، هیـچ گاه برای در چالـهمانده، چـاه را توصیـف نمی کردیم



:: برچسب‌ها: همیشه با خدا ,
:: بازدید از این مطلب : 1017
|
امتیاز مطلب : 471
|
تعداد امتیازدهندگان : 114
|
مجموع امتیاز : 114
تاریخ انتشار : شنبه 16 بهمن 1389 | نظرات ()